ادیان و مذاهب

آشنایی اجمالی با ادیان و مذاهب

ادیان و مذاهب

آشنایی اجمالی با ادیان و مذاهب

آیاطلب حاجت از امامان (و از غیر خدا) و نذر براى آن شرک نیست؟


پاسخ: قبل از پاسخ به این سؤال ابتدا باید تعریف روشن و دقیقى براى شرک، ارائه نمود.

1. شرک جلى و آشکار، آن است که انسان در ذات یا صفات یا عبادات و افعال براى خداوند متعال شریک قرار دهد.

شرک در ذات: یعنى در الوهیت، ذات و وحدانیت خداى تعالى شریک قرار دهد. مثل نصارى که قائل به پدر، پسر و روح القدس مى‏باشند. هر کدام از این سه، داراى یک ویژگى مى‏باشند که دو تاى دیگر ندارد و تا این سه با هم جمع نشوند ذات خداوندى بارز نگردد.

شرک در صفات: آن است که صفات خداوند متعال از قبیل علم، حکمت، قدرت، حیات ... را زاید بر ذات بارى‏تعالى بدانند و این صفات را عین ذات او ندانند.

اشاعره این گونه مى‏باشند.

شرک در افعال: آن است که خداوند را در معنى و حقیقت، بالذّات نداند. یعنى فردى یا افرادى از مخلوقات را مؤثر (کم یا زیاد، مستقیم یا غیر مستقیم) در افعال و تدابیر الهى بداند. یا آن‏که امور بعد از خلقت را واگذار شده به خلق بداند. یهودیان این گونه مى‏باشند، زیرا آن‏ها معتقدند که خداوند وقتى خلایق را خلق نمود، از تدبیر امور بازماند

و به ناچار، کار را به خلق واگذار نموده و خود به کنارى رفت. غلات نیز بدین جهت که عقیده دارند خداوند امور را به امامان تفویض نموده تا آن‏ها خلق کنند و روزى دهند، این گونه مى‏باشند. به همین جهت آن‏ها را مفوّضه نیز مى‏گویند.

شرک در عبادت: آن است که در موقع عبادت توجه، حضور قلب و نیت خود را به غیر خدا متمایل سازد. بنابراین هر عبادتى که نیّت آن براى خلق باشد شرک است.

چون براى خدا شریک قرار مى‏دهد و او را در مقام عبادت پرستش مى‏کند.

2. شرک خفى: شرک در اعمال، عبادات و طاعات است و تفاوت آن با شرک در عبادت، بسیار ظریف است. شرک در اسباب نمونه بارز شرک خفى است.

شرک در اسباب: و آن زمانى است که چشم امید و خوف به خلق و اسباب داشته باشیم. مثلًا یک کارمند، مستقلًا و منحصراً به اداره، کارفرما یا صاحب کارش توجه داشته باشد.

اما پاسخ به سؤال درباره شرک شیعیان:

حاجت خواستن از امامان:

اگر صرف حاجت خواستن و تقاضا نمودن از مخلوق، شرک باشد پس تمام خلایق مشرکند و اصلًا نمى‏توان موحدى پیدا نمود. واضح است که روابط اجتماعى جوامع انسانى بر پایه نیاز به یکدیگر بنا شده و کمک خواستن از دیگران در دنیا متداول است. به طورى که به سوى یکدیگر رفته و بدون این‏که نامى از خداى متعال برده شود تقاضاى کمک از دیگرى مى‏نمایند. مثلًا:

مریضى به مطب پزشکى مى‏رود و از او درخواست مداوا و معالجه مى‏کند.

غریقى در آب فریاد مى‏زند که از غرق شدن نجاتش دهند.

مظلومى به دادگاه مى‏رود و از قاضى تقاضاى دادرسى مى‏کند.

طلبه و دانشجویى نزد استاد رفته و تقاضاى آموزش و یادگیرى مى‏کند.

کسى که اموالش به سرقت رفته به کلانترى مى‏رود و تقاضاى پیداکردن اموال مسروقه را دارد.

کسى به نانوایى مى‏رود و تقاضاى چند قرص نان مى‏کند.

آیا مى‏توان همگى این افراد را به دلیل این که در محاورات خویش، نامى از خداى متعال نمى‏برند مشرک دانست؟ یقیناً پاسخ منفى است. حتى بالاتر از همه این‏ها، انبیا نیز از خلایق، تقاضاى کمک و یارى مى‏طلبیده‏اند. در سوره نمل توجه و دقت شود که حضرت سلیمان به حضار مجلس گفت: قالَ یا أَیُّهَا الْمَلَؤُا أَیُّکُمْ یَأْتِینِی بِعَرْشِها قَبْلَ أَنْ یَأْتُونِی مُسْلِمِینَ قالَ عِفْرِیتٌ مِنَ الْجِنِّ أَنَا آتِیکَ بِهِ قَبْلَ أَنْ تَقُومَ مِنْ مَقامِکَ وَ إِنِّی عَلَیْهِ لَقَوِیٌّ أَمِینٌ قالَ الَّذِی عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْکِتابِ أَنَا آتِیکَ بِهِ قَبْلَ أَنْ یَرْتَدَّ إِلَیْکَ طَرْفُکَ فَلَمَّا رَآهُ مُسْتَقِرًّا عِنْدَهُ قالَ هذا مِنْ فَضْلِ رَبِّی؛ کدامیک از شما تخت بلقیس را قبل از این‏که او نزد من آید و تسلیم امر من شود به اینجا خواهید آورد؟ از آن میان عفریت جن گفت:

من در آوردن تخت او به اندازه‏اى قادر و امینم که قبل از آن‏که تو از جایگاه قضاوت خود برخیزى آن را به حضورت مى‏آورم. کس دیگرى که به بعضى از علوم کتاب الهى دانا بود (آصف بن برخیا) گفت: من پیش از آن‏که چشم بر هم زنى تخت او را به اینجا مى‏آورم. چون سلیمان سریر را نزد خود مشاهده کرد گفت: این توانایى از فضل خداى من است «[1]»». بدیهى است که تخت بلقیس با آن عظمت را از راه دور آوردن، آن هم در یک چشم بر هم زدن کار مخلوق عاجز نیست.

بنابراین از تقاضا و استمداد طلبیدن سلیمان، جهت انتقال تخت بلقیس مى‏توان دریافت که صرف کمک خواستن و تقاضا نمودن شرک نیست، زیرا شرک یک امر قلبى است.

از طرف دیگر خلفاى اول و دوم، مخصوصاً به هنگام قضاوت و داورى بین مردم- که خود از آن عاجز بودند- به امیرالمؤمنین علیه السلام مراجعه نموده و استمداد مى‏طلبیدند.

نمونه‏هاى این استمداد در «مناقب» و «جلوه‏هایى از عدالت مولود کعبه» بسیار است. در زیر فقط به بیان یک مورد از مواردى که خلیفه دوم- عمر بن الخطاب- به اهل‏بیت و عترت پیغمبر علیهم السلام توسل نموده تا به نتیجه برسد بسنده مى‏شود.

ابن حجر مکى در «صواعق محرقه» نقل مى‏کند:

در سال 17 هجرى مردم به دفعات زیادى براى استسقا (دعاى باران) مى‏رفتند و نتیجه نمى‏گرفتند تا این‏که عمر- خلیفه دوم- گفت: فردا به وسیله کسى که دعایش مستجاب مى‏گردد طلب آب خواهم کرد. خلیفه خود نزد عباس عموى پیغمبر رفت و گفت: با ما بیرون بیا تا به وسیله تو از خداوند متعال طلب آب نماییم. عباس گفت: باید صبر نمود تا وسیله آن مهیا شود. آنگاه به بنى‏هاشم خبر داد که لباس پاک پوشیده و بوى خوش نیز استعمال کنند. سپس امام على علیه السلام در جلو و امام حسن علیه السلام در سمت راست و امام حسین علیه السلام در سمت چپ و بنى‏هاشم در پشت سر آن‏ها حرکت کردند. جناب عباس به عمر گفت: کس دیگرى را با ما نفرست. آن‏ها رفتند تا به مصلى رسیدند و جناب عباس دست به دعا برداشت. جابر نقل مى‏کند که هنوز دعا تمام نشده بود که ابرها به حرکت در آمد و باران باریدن گرفت. امام بخارى نیز در صحیح خود از عمر چنین نقل مى‏کند:

 «پروردگارا! ما به واسطه عموى پیغمبرمان به تو متوسل شدیم تا باران به ما عطا کنى. پس خداوند به آن‏ها باران عطا کرد «[2]»». ابن ابى‏الحدید نیز در جلد دوم شرح نهج البلاغه خود نقل مى‏کند: خلیفه با عموى پیغمبر جهت استسقا بیرون رفتند. خلیفه عمر در محل استسقا گفت: «پروردگارا! ما به واسطه عموى پیغمبرت و البته اجدادش و بزرگان آن‏ها به سوى تو متوسل شدیم. پس مقام پیغمبرت را در عموى او حفظ فرما؛ چون او ما را دلالت نموده که از درگاه با عظمت تو طلب شفاعت و استغفار نماییم «[3]».

2. نذر امامان‏

در اکثر کتب فقهى شیعیان، فصلى به نام «باب نذر» وجود دارد و تمام رساله‏هاى مراجع تقلید و فتاواى آن‏ها بر این اصل استوار است که نذر، نوعى عبادت است و مانند بقیه عبادات باید براى خدا باشد. دو شرط «نیت قربه الى اللَّه» و «صیغه نذر» را نیز لازمه آن دانسته‏اند. اگر یکى از آن دو شرط نباشد، نذر محقق نمى‏شود و این دو شرط مکمل‏ یکدیگرند. نیت نذر مانند بقیه عبادات باید براى خاطر خدا و رضایت او باشد. این نکات در تمام رساله‏هاى عملیه فقهاى شیعه به وضوح آمده است. بنابراین در اداى نذر، نیت براى غیر خدا حتى نیت پیغمبر و امامان و آل محمد متصور نبوده و باطل کننده نذر است.

از آنجایى که تمام شیعیان بر این اعتقادند که اگر کسى «آل محمد» را خداى خود یا آن‏ها را شریک در ذات و صفات و افعال خدا بداند، قطعاً مشرک است پس نیت آن‏ها نمى‏تواند براى غیر خدا باشد.

اما شرط دوم که صیغه نذر باشد متمم شرط دوم و تثبیت کننده شرط اول است.

بدین معنا که نذر کننده باید در موقع نذر صیغه بخواند و چنانچه نام خدا در آن صیغه نباشد صیغه نذر جارى نمى‏شود. مثلًا کسى که روزه نذر مى‏کند باید بگوید: «براى خدا روزه مى‏گیرم».

بنابراین شیعیان معتقدند که هم نیت نذر و هم صیغه نذر هر دو تأکید بر انجام نذر براى خدا دارند و باید براى رضاى خدا باشد، ولى نذر کننده در مصرف نذر خود مختار است. مثلًا نذر مى‏کند که گوسفندى را براى خدا در حرم فلان امام یا امامزاده بکشد. حال مى‏تواند آن را به فقرا بدهد یا اطعام کند و یا به هیئت و عزاداران آن امام و امام زاده بدهد.

یا مثلًا نذر مى‏کند تا پول یا لباسى را به اهالى یا فقرا یا عالم یا سیدى از اولاد رسول‏اللَّه بدهد. چون هم نیت و هم صیغه نذر هر دو تأکید بر انجام نذر براى خدا دارند، لذا هیچ اشکالى بر آن وارد نیست. حال اگر بعضى افراد از این اصل عدول نمایند، نمى‏توان عمل آن‏ها را به کل شیعیان تعمیم داد و اصول مسلم شیعه را خدشه دار نمود.

3. اگر از شیعیان عبارات و اصطلاحاتى چو «یا على ادرکنى»، «یا حسین ادرکنى» و «یا مهدى ادرکنى» شنیده مى‏شود، معناى آن «یا على اللَّه ادرکنى»، «یا حسین اللَّه ادرکنى» و «یا مهدى اللَّه ادرکنى» نیست، بلکه چون دنیا دار اسباب است «[4]» و شیعیان آن خاندان جلیل القدر را وسیله و اسباب نجات مى‏دانند، لذا به وسیله آن‏ها به خداى متعال توجه مى‏جویند.

به هر حال توجه مستقل ما در طلب حوایج و دفع مشکلات نسبت به ذات یگانه پروردگار همچنان محفوظ است. همانطور که در قرآن مجید آمده است یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ ابْتَغُوا إِلَیْهِ الْوَسِیلَةَ؛ اى اهل ایمان تقواى خدا را پیشه کنید و با «وسیله» به درگاه با عظمت پروردگار بروید «[5]»».

از آنجایى که شیعیان، آل محمد سلام اللَّه علیهم اجمعین را عباد اللَّه الصالحین و واسطه فیض از مبدأ فیاض مى‏دانند، بنابراین توسل به آن‏ها را بر حسب دستور رسول گرامى اسلام لازم مى‏دانند. براى صحت این ادعا نیز مى‏توان به علماى اهل سنت، نظیر ابن ابى‏الحدید معتزلى استناد نمود. او در جلد چهارم شرح نهج البلاغه خود، خطبه حضرت زهرا علیها السلام درباره غصب فدک در حضور مهاجر و انصار را چنین نقل مى‏کند:

 «خدایى را حمد مى‏کنم که از پرتو نور عظمتش اهل آسمان‏ها و زمین بندگى مى‏کنند و هدف تمام وسایل، ذات اقدس اوست و ما در میان خلق «وسیله» هستیم «[6]»».

 «حدیث ثقلین» دلیل محکم و مطمئن دیگرى مبنى بر جواز توسل و تمسک به آل محمد و اهل‏بیت رسالت است که حتى جماعت اهل سنت، مثل ابن حجر مکى در صواعق محرقه صحت آن را تأیید مى‏کنند. رسول گرامى اسلام صلى الله علیه و آله در این حدیث مى‏فرماید: «به درستى که در میان شما دو چیز گرانبها مى‏گذارم. یکى از آن‏ها کتاب خدا (قرآن مجید) و دیگرى اهل‏بیت من است. پس هر کس که به آن‏ها توسل و تمسک جوید، قطعاً نجات خواهد یافت. هر کس از آن دورى نماید به تحقیق هلاک خواهد شد، و پس از من، هر کس که توسل و تمسک به آن‏ها جوید هرگز گمراه نخواهد شد «[7]»».

 «حدیث سفینه» سند محکم دیگر شیعیان در توسل به اهل‏بیت و آل محمد است که بیش از صد نفر از بزرگان اهل سنت، از جمله مسلم بن حجاج، احمد بن حنبل، جلال‏الدین سیوطى، فخر رازى، ثعلبى و محمد بن شافعى در کتب خود ثبت نموده‏اند که رسول اللَّه صلى الله علیه و آله فرمود: «به درستى که مثل اهل‏بیت من در میان شما به سان کشتى نوح است.

هر کس که بر آن کشتى سوار شد نجات یافت و آنان که از سوار شدن امتناع کردند هلاک گشتند «[8]»». امام محمد بن ادریس شافعى آن را به شعر در آورده است و مى‏توان آن را در کتاب علامه فاضل عجیلى به نام «ذخیرة المآل» یافت.

بنابراین با بررسى موارد فوق مى‏توان دریافت که شیعیان بنابر دستور پیامبر خود به خاندان ایشان توسل مى‏جویند.

هم چنین با دقت و توجه به دعاى شیعیان درباره چگونگى توسل نمودن به معصومین، به وضوح مشاهده مى‏گردد که ائمه معصومین را یکى یکى مخاطب قرار داده و به آن‏ها گفته مى‏شود «یَا حُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ یَا سَیِّدَنَا وَ مَوْلانَا إِنَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِکَ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاکَ بَیْنَ یَدَیْ حَاجَاتِنَا یَا وَجِیها عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ» و سپس آن‏ها را نام مى‏برند و مى‏گویند «اى سید و مولاى ما»، به وسیله شما به سوى خداى متعال توسل مى‏جوییم و طلب شفاعت مى‏کنیم. اى کسى که نزد خداى بزرگ آبرومند هستید ...» تا آخر که عموم خاندان رسالت را مخاطب قرار مى‏دهند. در خطاب به آن‏ها گفته مى‏شود «اى حجت خدا بر خلق». ملاحظه مى‏شود که در همه جا نام مبارک پروردگار است و در هیچ جا براى او شریکى قرار داده نشده است. «[9]»

از طرف دیگر رفع کامل شبهه به اصل شفاعت باز مى‏گردد. خلاصه بحث این‏که با توجه به آیه مذکور (مائده 35) اصل مسأله وسیله یا شفاعت در آیات دیگر قرآن پذیرفته‏شده، مَنْ ذَا الَّذِی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلَّا بِإِذْنِهِ، «[10]» ما مِنْ شَفِیعٍ إِلَّا مِنْ بَعْدِ إِذْنِهِ، «[11]» یَوْمَئِذٍ لا تَنْفَعُ الشَّفاعَةُ إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ، «[12]» وَ لا یَشْفَعُونَ إِلَّا لِمَنِ ارْتَضى‏. «[13]»

منتهى مطلب این است که آیات شفاعت (مانند آیات علم غیب) ابتدا شفاعت را به خود خداوند نسبت مى‏دهند. در دسته بعد براى غیر خدا اثبات مى‏کند و آن را مقید به اذن و مشیت خود مى‏کند، یعنى هیچ موجودى استقلال در شفاعت ندارد. ولى شفاعت کننده و شفاعت شونده و اصل شفاعت شرایطى دارد که مورد رضایت و اذن خداوند باشد (وَ لا یَشْفَعُونَ إِلَّا لِمَنِ ارْتَضى‏ انبیاء 28) «-[14]»، در روایات اهل سنت نیز شفاعت مورد تأیید قرار گرفته شرح نووى، صحیح بخارى ج 4، کتاب توحید باب 24 ص 392 «[15]»، آنگاه که اصل شفاعت ثابت مى‏شود، حق شفاعت پیامبران و ائمه معصومین از احادیث زیادى از جمله حدیث مذکور سفینه ثابت مى‏شود که در کتب فریقین آمده است «ان تمسکتم به لن تضلوا بعدى». «[16]»

علاوه بر ائمه، دسته‏هاى دیگرى حق شفاعت دارند از جمله 1- فرشتگان‏ 2- شهدا 3- علما 4- خویشاوندان 5. همسایگان 6. مؤمنین 7- مجاهدان 8- صدیقین 9- اطفال سقط شده 10- قران کریم 11- و از همه مهمتر خود خداوند که همه شفاعت، با اذن و رضایت اوست. یادآورى این نکته ضرورى است که به نص قرآن شهدا زنده‏اند و ائمه افضل بر شهدا هستند. بطریق اولى نزد خداوند رزق دارند و همان طور که پیامبر در حال حیات (64 نساء) حق شفاعت دارد، همه دسته‏هاى مذکور مى‏توانند بعد از وفات حق شفاعت داشته باشند.

تفاوت دیدگاه توحیدى اسلام با دیدگاه بت پرستان در مورد شفاعت این است که بت‏پرستان براى بت‏هاى خود حق شفاعت بالاستقلال قائل بودند و حق شفاعت به آن‏ها تفویض شده است. ولى همانطور که گذشت در اسلام شفاعت به نحو عدم استقلال به اذن و رضایت خدا براى گروهى که ذکر شد و از آیات و روایات نتیجه مى‏شود فقط امکان پذیر است هؤُلاءِ شُفَعاؤُنا عِنْدَ اللَّهِ «1[17]».

وهابیان به پیروى ابن تیمیه درباره شفاعت نظراتى دارند که با همه مذاهب اسلامى متفاوت است. آن‏ها با این‏که اصل شفاعت را پذیرفته‏اند ولى مى‏گویند حق نداریم درخواست شفاعت از پیامبر و دیگران داشته باشیم بلکه باید از خدا بخواهیم که او پیامبر را در حق ما شفیع گرداند و این خلاف صریح قرآن است. یا أَبانَا اسْتَغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا، «[18]» وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جاؤُکَ فَاسْتَغْفَرُوا اللَّهَ وَ اسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ «[19]» ... که گذشت.[20]



[1] - . نمل( 27): 38 تا 40

[2] - رفع المناره، ص 91؛ شبهاى پیشاور، ص 229« اللّهمَّ إنّا نَتَوسَّلُ إلَیکَ بِعَمّ نَبیّنا فَاسْقنا فَیسقون».

[3] - الفایق فى غریب الحدیث، ج 3، ص 115؛ تاریخ مدینه دمشق، ج 26، ص 363؛ تاریخ یعقوبى، ج 2، ص 150؛ شبهاى پیشاور، ص 229« الّلهمّ إنا نتقرّب إلیک بعمّ نبیّک و قفیة آبائه و کبر رجاله  فاحفظ اللهمّ نبیّک فی عمّه فقد دلونا به إلیک مستشفعین و مستغفرین».

[4] - . الصحیح من السیره، ج 4، ص 87؛ تفسیر المیزان، ج 2، ص 40؛ شبهاى پیشاور، ص 218« أبى اللَّه أن‏یجری الأمور إلّابأسبابها».

[5] - . مائده( 5): 35

[6] - . سقیفه و فدک، ص 100؛ صحیفة الزهرا علیها السلام، ص 270؛ شرح نهج البلاغه ابن ابى‏الحدید، ج 16، ص 211؛ شبهاى پیشاور، ص 219« و احمدوا اللَّه الّذی لعظمته و نوره یبتغی من فی السموات و الأرض إلیه الوسیلة و نحن وسیلته فی خلقه ».

[7] - المعیار و الموازنه، ص 322؛ سنن الکبرى، ج 5، ص 130؛ جامع الصغیر، ج 2، صص 156 و 157؛ فتح البارى، ج 11، ص 333 و 408؛ شبهاى پیشاور، ص 225« إِنِّی تَارِکٌ فِیکُمُ الثَّقَلَیْنِ کِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِی أَهْلَ بَیْتِی لَنْ یَفْتَرِقَا حَتَّى یَرِدَا عَلَیَّ الْحَوْضَ، مَنْ تَوسل( تمسّک) بِهِما فَقَد نَجا وَ مَنْ تَخَلَّفَ عَنهُما فَقَد هَلَکَ ما إِنْ تَمَسَّکْتُمْ بِهِمَا لَنْ تَضِلُّوا أَبَداً( بعدى)».

[8] - مجمع الزواید، ج 9، ص 168؛ کنز العمال، ج 12، ص 98؛ تفسیر ابن کثیر، ج 4، ص 13؛ ینابیع المودةلذوى القربى، ج 2، ص 443؛ شبهاى پیشاور، ص 227« إنّما مثل أهل بیتی فیکم کمثل سفینة نوح من رکبها نجا و من تخلّف عنها هلک».

[9] - . به دعاى توسل در مفاتیح الجنان مراجعه شود.

[10] - . بقره: 255

[11] - طه: 109

[12] - ). طه: 109

[13] - انبیاء: 28

[14]- براى تفصیل بیشتر رجوع شود به المیزان ج 1، ص 158. تفسیر موضوعى قرآن آیة اللَّه جوادى آملى، ج 5، ص 117

[15] - نووى در شرح صحیح مسلم به نقل از قاضى عیاض: مذهب اهل سنت بر جواز شفاعت است عقلًا و بروجوب شفاعت است نقلًا، زیرا هم آیات تصریح دارد و هم اخبار صحیح  تنها خوارج و گروهى از معتزله شفاعت را نپذیرفته‏اند و شفاعت پنج قسم است‏

 1- شفاعت پیامبر براى سرعت در حساب.

 2- شفاعت پیامبر براى ادخال به بهشت.

 3- شفاعت براى نجات از آتش‏

 4- شفاعت براى اهل آتش.

 5- شفاعت براى ترفیع درجه اهل بهشت. ر. ک. بحار الانوار ج 8 ص 61

[16] - صواعق محرقه 89 و 90، از امام احمد بن حنبل و طبرانى و مسلم نقل قول نموده که ان لحدیث التمسک بالثقلین طرقاً کثیره وردت عن نیف و عشرین صحابیاً( بیش از 20 نفر صحابى نقل کرده‏اند)

[17] - یونس: 18

[18] -

[19] - نساء: 64 و محمّد صلى الله علیه و آله: 19

[20] -  به نقل از: پاسخ به شبهات در شبهاى پیشاور، ص: 46-54 یوسف: 97

تفاوت نسخ احکام با اجرای احکام حکومتی و ثانوی


هیچ دلیلی نداریم که از زمان پیغمبر اسلام علیه السلام تا به حال نیاز به نسخ بعضی از احکام اسلام و جایگزین شدن احکام جدید داشته باشیم. مثلاً به جای نماز خواندن، باید ورزش کنیم. آنچه نماز خواندن را ایجاب می کند، برقراری رابطه با خدا است و ورزش کردن جای آن را نمی گیرد. آنچه موجب حرمت گوشت خوک یا بعضی موارد دیگر شده ضررهای مادی و معنوی آن است.
بنابراین، تغییر در احکام اسلام هیچ ضرورتی ندارد. آنچه لازم است این است که مقررات خاص اجرایی در زمانهای مختلف برای بعضی از امور وضع شود و اختیار این کار هم با حاکم اسلامی است.
بنابراین، نیاز به مقررات جدید به وسیله وضع مقررات حکومتی و با نظارت ولی فقیه بر طرف می شود. اما احکام اصلی و ثابت اسلام نیازی به تغییر ندارد و ما نه تنها دلیلی برای ضرورت تغییر این احکام نداریم، بلکه حتی دلیل هم داریم که نباید این احکام تغییر کند.
گاهی نیز عناوین ثانویه ای عارض می شود که در مورد آنها هم فقها بحث کرده اند. 
مثال چنین موردی این است که ورود به خانه دیگری بدون اذن صاحب آن جایز نیست. اما حالتی را مجسم کنید که کودک همسایه در حوض افتاده و همسایه هم در خانه نیست و اگر شما او را نجات ندهید، خفه می شود. در این مورد، وارد شدن به خانه همسایه بدون اجازه او واجب می شود. ورود به خانه دیگران در ابتدا جایز نیست و این حکم اولی است. اما نجات جان انسان به هر وسیله ای، واجب است و این ملاک، اقوی است. در اینجا بر شما واجب است به هر وسیله ممکن، در را باز کنید و به داخل خانه رفته کودک را نجات دهید؛ هر چند از صاحب خانه اجازه نداشته باشید. این را عنوان ثانوی یا مصلحت اقوی می گویند. این موارد اختصاص به زمان ندارد و حتی در زمان خود پیغمر صلی الله علیه و آله هم چنین اتفاقاتی می افتاد. گاهی مصالحی، به خاطر شرایط زمانی ایجاد می شود که حکومت اسلامی برای حفظ جان مسلمانان یا حفظ اموال آنها و رفع نیاز ایشان باید اقدام کند. این نیاز امروز جامعه است و حکومت اسلامی نیز باید این کار را انجام دهد. اگر زمان خود پیغمبر صلی الله علیه و آله هم چنین احتیاجی بود، باید این کار انجام می شد. این حکم خود اسلام است.
این نسخ احکام اسلام نیست. این کار مانند این است که همیشه برای وضو گرفتن از آب استفاده می کنید، اما اگر آب برای شما موجب ضرر باشد، در اینجا باید تیمم کنید. معنی این کار این نیست که حکم اسلام نقض شد. بلکه خود خدا فرموده است که در مورد عسر و حرج به جای وضو و غسل باید تیمم کنید. این موارد عناوین ثانویه و در اصل از متن اسلام هستند. بعضی تصور می کنند، اینکه امام فرمود اجتهاد باید با توجه به شرایط زمان و مکان باشد، به این معنی است که مجتهد باید احکام خدا را تغییر دهد! مجتهد احکام خدا را تغییر نمی دهد، بلکه حکم خدا را در این شرایط بر اساس قواعد فقهی کشف می کند.

سؤال: حدیث « دوازده خلیفه» در کتابهاى اهل سنت چگونه نقل شده است؟

سؤال: حدیث « دوازده خلیفه» در کتابهاى اهل سنت چگونه نقل شده است؟

سؤال: حدیث « دوازده خلیفه» در کتابهاى اهل سنت چگونه نقل شده است؟ 

جواب: احادیث دوازده امام و خلیفه بعد از رسول خدا(صلى الله علیه وآله) را اهل سنت در صحاح و مسانید با سندهاى صحیح از جابر بن سمره و دیگران نقل کرده اند. این احادیث به حدّى مورد توجّه فرقه هاى اسلامى قرار گرفته که جاى هیچ شک و شبهه اى را در آن ها باقى نگذارده است. اینک به برخى از آن ها اشاره مى کنیم:
۱ ـ بخارى به سند خود از جابر بن سمره نقل کرده که پیامبر(صلى الله علیه وآله) فرمود: «یکون اثناعشر امیراً. فقال کلمة لم اسمعها فقال ابى: انّه قال: کلّهم من قریش»; «دوازده امیر خواهد بود. آن گاه سخنى گفت که من آن را نشنیدم. پدرم گفت: پیامبرفرمود: همه آنان ازقریشند».(۱)
۲ ـ مسلم به سندش از جابر بن سمره نقل کرده که گفت: با پدرم بر پیامبر(صلى الله علیه وآله) وارد شدیم، شنیدیم که مى گوید: «انّ هذا الامر لا ینقضى حتى یمضى فیهم اثناعشر خلیفة: قال: ثم تکلم بکلام خفى علىّ قال: فقلت لأبى ما قال؟ قال: کلّهم من قریش»; «این امر منقضى نمى شود تا آن که دوازده خلیفه در میان آنان بگذرد. آن گاه تکلّم به کلامى نمود که بر من مخفى گشت، از پدرم سؤال کردم: رسول خدا چه گفت: پدرم در جواب گفت: همه آن ها از قریشند».(۲)
۳ ـ و نیز مسلم از جابر نقل کرده که از رسول خدا(صلى الله علیه وآله) شنیدم که مى فرمود: «لایزال امر الناس ماضیاً ما ولیهم اثناعشر رجلا، ثمّ تکلم النبى(صلى الله علیه وآله) بکلمة خفیت علىّ فسألت ابى ماذا قال رسول الله؟ فقال: کلّهم من قریش»; «دائماً امر مردم گذرا است تا آن که دوازده مرد متولّى آنان گردند. آن گاه تکلم به کلمه اى کرد که بر من مخفى شد. از پدرم سؤال کردم که رسول خدا(صلى الله علیه وآله)چه فرمود: گفت: همه آن ها از قریشند».(۳)
۴ ـ و نیز از جابر نقل مى کند که از رسول خدا(صلى الله علیه وآله) شنیدم که فرمود: «لا یزال الاسلام عزیزاً إلى اثنى عشر خلیفة. ثم قال کلمة لم افهمها فقلت لأبى ما قال؟ فقال: کلّهم من قریش»; «همیشه اسلام عزیز است تا دوازده خلیفه بر آن ها حاکم شود. آن گاه کلمه اى گفت که من آن را نفهمیدم، به پدرم گفتم: چه فرمود؟ گفت: همه آن ها از قریشند».(۴)
۵ ـ و نیز از جابر نقل کرده که فرمود: من با پدرم خدمت رسول خدا(صلى الله علیه وآله) رسیدیم، شنیدم که مى فرماید: «لا یزال هذا الدین عزیزاً منیعاً إلى اثنى عشر خلیفة. فقال کلمة صمّنیها الناس فقلت لأبى ما قال؟ قال: کلّهم من قریش»; «همیشه این دین نفوذ ناپذیر و پابرجاست تا دوازده خلیفه بیاید. آن گاه سخنى گفت که مردم را با سر و صدا از گوش دادن به آن بازداشتند، به پدرم عرض کردم: حضرت چه فرمود؟ گفت: همه آنان از قریشند».(۵)
۶ ـ سعد بن ابى وقّاص مى گوید: به جابر بن سمره نوشتم که خبر ده مرا به چیزى که از رسول خدا شنیده اى. برایم نوشت: در روز جمعه، شبى که اسلمى رجم شد، از رسول خدا شنیدم که فرمود: «لا یزال الدین قائماً حتى تقوم الساعة او یکون علیکم اثناعشر خلیفة کلّهم من قریش»; «همیشه دین قائم است تا قیام قیامت تا این که دوازده خلیفه بر شما حکومت کنند که همه آنان از قریشند».(۶)
۷ ـ طبرانى از جابر نقل کرده که گفت: با پدرم نزد پیامبر بودم که فرمود: «یکون لهذه الأمة اثناعشر قیّماً، لایضرّهم من خذلهم. ثمّ همس رسول الله بکلمة لم اسمعها فقلت لأبى: ما الکلمة الّتی همس بها النبىّ(صلى الله علیه وآله)؟ قال: کلّهم من قریش»; «براى دین امّت دوازده قیّم است، خذلان مردم به آن ها ضرر نمى رساند. آن گاه آهسته سخنى گفت که من آن را نشنیدم. به پدرم گفتم: این سخنى که پیامبر آهسته فرمود چه بود؟ گفت: همه آنان از قریشند».(۷)
۸ ـ و نیز جابر نقل مى کند که پیامبر فرمود: «لا یزال هذا الأمر ظاهراً على من ناواه لا یضرّه مخالف ولا مفارق حتى یمضى من امّتى اثناعشر خلیفة من قریش»; «همیشه این دین نفوذناپذیر و پابرجا و غلبه کننده بر مخالفین خود است تا آن که دوازده حاکم مالک آن گردند. آن گاه مردم شلوغ کرده، سخن گفتند، لذا من نفهمیدم که بعد از «کلّهم» چه فرمود، از پدرم سؤال کردم، گفت: همه آنان از قریشند».(۸)
۹ ـ احمد بن حنبل نیز از جابر بن سمره نقل کرده که رسول خدا(صلى الله علیه وآله) در خطبه اى که براى ما ایراد کرد، فرمود: «لا یزال هذا الأمر عزیزاً منیعاً ظاهراً على من ناواه حتى یملک اثناعشر کلّهم. قال: فلم افهم ما بعد قال. فقلت لأبى ما قال؟ قال: کلّهم من قریش»; «این دین دائماً نفوذناپذیر است تا دوازده خلیفه بیاید. آن گاه سخنى فرمود که من نفهمیدم و مردم با صداى بلند ضجّه زدند. به پدرم گفتم: حضرت چه فرمود؟ گفت: فرمود: «کُلّهم من قریش».(۹)
۱۰ ـ در حدیثى دیگر جابر مى گوید: بعد از سخن پیامبر مردم تکبیر گفته و ضجّه زدند… .(۱۰)
۱۱ ـ و نیز از جابر نقل کرده که رسول خدا(صلى الله علیه وآله) براى ما در عرفات و بنابر نقلى دیگر در منا خطبه اى خواند، و فرمود: «لن یزال هذا الامر عزیزاً ظاهراً حتى یملک اثناعشر، کلّهم. ثم لغط القوم وتکلّموا فلم افهم قوله بعد (کلّهم). فقلت لأبى: یا ابتاه! ما بعد کلّهم؟ قال کلّهم من قریش»; «همیشه این امر نفوذ ناپذیر و غالب است تا آن که دوازده نفر حاکم شوند، همه آن ها در این هنگام سر و صدا کرده و هیاهو نمودند، لذا نفهمیدم که بعد از «کلّهم» چه فرمود: از پدرم پرسیدم که پیامبر چه فرمود؟ گفت: «کلّهم من قریش».(۱۱)
۱۲ ـ و نیز از پیامبر نقل کرده که فرمود: «لا یزال هذا الدین عزیزاً منیعاً… إلى اثنى عشر خلیفة. قال: فجعل الناس یقومون ویقعدون»; «این دین نفوذناپذیر و پابرجا است… تا دوازده خلیفه بیایند، آن گاه مردم شروع کردند به بلند شدن و نشستن».(۱۲)

منابع :
۱٫ صحیح بخارى، ج ۸، ص ۱۲۷، کتب الأحکام، باب الاستخلاف، ح ۷۲۲۳٫
۲٫ صحیح مسلم، ج ۶، ص ۳; شرح صحیح مسلم، ج ۱۲، ص ۲۰۱٫
۳٫ صحیح مسلم، ج ۶، ص ۳; شرح صحیح مسلم، ج ۱۲، ص ۲۰۱٫
۴٫ صحیح مسلم، ج ۶، ص ۳٫
۵٫ صحیح مسلم، ج ۶، ص ۴٫
۶٫ صحیح مسلم، ج ۶، ص ۴٫
۷٫ المعجم الکبیر، ج ۲، ص ۱۹۶، ح ۱۷۹۴٫
۸٫ المعجم الکبیر، ج ۲، ص ۱۹۶، ح ۱۷۹۶٫
۹٫ مسند احمد، ج ۵، ص ۹۳، ح ۲۰۹۲۳٫
۱۰٫ مسند احمد، ج ۵، ص ۹۳، ح ۲۰۹۲۳٫
۱۱٫ مسند احمد، ج ۵، ص ۹۹٫
۱۲٫ مسند احمد، ج ۵، ص ۹۹٫ 

شبهه :چه اشکالاتی به انجمن حجتیه وارد است که مورد قبول و تایید بسیاری از بزرگان نیستند


شبهه :
چه اشکالاتی به انجمن حجتیه وارد است که مورد قبول و تایید بسیاری از بزرگان نیستند

پاسخ :
مقدمه: در زمان پهلوی بالاخص پهلوی دوم، بهائیت رشد بسیار داشت و فرصتی پیدا کرد تا جمعیت خود را سه برابر کند و در دستگاه دولتی و شاه نفوذ فراوان بکند. رییس رادیو تلویزیون وقت دکتر شاهقلی، وزیر بهداری، وزیر آموزش و پرورش و... هویدا نخست وزیر و بسیاری دیگر بهایی بودند و به سفارش اربابان و شاه در همه امور دخالت داشتند. 
در میان ملت، روحانیت و مذهبیون کشور به مقابله با بهائیت پرداختند از جمله آقای فلسفی (خطیب معروف) با اجازه حضرت آیت الله بروجردی علیه بهائیت شروع به سخنرانی می‌کند و حتی از رادیو پخش می‌شود (سخنرانی ایشان چنان تأثیر می‌گذارد که تیمسار باتمانقلیچ رییس ستاد ارتش کلنگی را بر روی شانه‌اش گذاشت و به سوی مرکز بهائیت در تهران حرکت کرد و آن جا را تصرف و سپس تخریب کرد). علماء نیز از جمله امام خمینی(ره)، پس از فوت آیت الله بروجردی به صورت فعال از سال 1340 شمسی با مشارکت فعال در اعتراض علیه لایحه انجمن ولایتی و ایالتی در صحنه حضور پیدا کرد و در مواقع مختلف برای آگاهی دادن مردم علیه بهائیان اقدام نمودند، از دیگر معترضین بهائیت در کشور، مرحوم شیخ محمود (ذاکر زاده) تولایی معروف به شیخ محمود حلبی بود. او از اعضای فعال انجمن تبلیغات اسلامی مشهد بود و مأموریت یافت درباره فرقه بهائیت تحقیق کند. ایشان در سال 1335 اقدام به تشکیل انجمن خیریه حجتیه مهدویه کرد[1] و برخی دو علت برای تأسیس آن عنوان کرده‌اند: 1. دوست و همکار حلبی به نام سید عباس علوی که همراه او مأمور برای تحقیق در مورد بهائیت مورد شده بود، جذب بهائیت شده و از مبلغان آنان گشت؛ 2. مرحوم حلبی در سال 32 مدعی بود که امام زمان ـ علیه السّلام ـ به او امر فرمودند که گروهی را برای مبارزه با بهائیت تشکیل بدهد. 
هدف از تشکیل انجمن 
اصلی‌ترین و عمده‌ترین هدف، فعالیت‌های فرهنگی برای پیشگیری از تبلیغ و ترویج بهائیت و منزوی نمودن بهائیان در جامعه و دعوت به دین مبین اسلام بود. 
کارگردانان انجمن 
الف. شیخ محمود ذاکر زاده تولایی معروف به شیخ محمود حلبی؛ ب. سید رضا آل رسول؛ ج. سید محمد حسین عصار؛ د. سید حسین سجادی؛ هـ . غلام حسین حاج محمد تقی تاجر. 
عمده‌ترین نیروهای انجمن معلمان و افراد باسواد بودند به علت حساسیت رژیم شاه، روحانیون کمی در این انجمن حضور داشتند و یا این که چون مرحوم حلبی مخالف سرسخت فلسفه بود اعضای انجمن را از غیر روحانی انتخاب می‌کرد. 
انجمن از بعد تشکیلات 
تمام دوره‌های آموزشی خود را که شامل 4 دوره مقدماتی و یک دوره نهایی می‌شد بر مبنای بهائیت برنامه‌ریزی کرده بود: 1. تاریخچه تشکیل بهائیه و بابیه؛ 2. قائمیه و رد اشکالات در مورد حضرت مهدی (عج)؛ 3. خاتمیت و رد اشکالات در مورد خاتمیت دین اسلام؛ 4. ردّیه بر اصول 12 گانه بهائیه و به اصطلاح خودشان منشور بهائیت. در پایان هم دوره‌ای ویژه مدرسین بود. 
افکار و عقاید انجمن 
1. با توجه به تبصره 2 از ماده دوم که در سال 1335 تدوین و تصویب شد به هیچ وجه انجمن در امور سیاسی مداخله نخواهد داشت چون که دخالت در سیاست زیبنده پیشوایان دینی نیست. 
2. مرحوم کلبی تأکید می‌کرد که دشمن اصلی اسلام بهائیت است. و امروز تکلیف شرعی و دینی همه ما آن است که با بهائیت مبارزه کنیم.[2] 
3. قبل از امام زمان (عج) هر پرچمی که بلند شود در ضلالت است و به شکست می‌انجامد (تمسک به روایات رأیت) باید منتظر بود تا خود حضرت بیایند. 
4. تشکیل حکومت خالص در زمان امام مهدی (عج) است: استناد به روایت امام صادق ـ علیه السّلام ـ که می‌فرماید: «ما خرج و لا یخرج منا اهل البیت الی قیام قائمنا احد لیدفع ظلما او ینعش حقا الا اصطلمه البلیه و کان قیامه زیاده فی مکر و هنا و شیعتنا».[3] 
5. باید گناه و ستم و معصیت به اوج خود برسد تا زمینه قیام آن حضرت فراهم شود و حضرت بیایند. 
6. جهاد در دوران غیبت معنا ندارد، گفتار مرحوم حلبی: شیعه می‌گوید در عصر غیبت امام زمان (عج) جهاد نیست چرا و پاسخ می‌دهد چون که حاکم اسلامی باید معصوم باشد مصداق پیدا نکرده است.[4] 
7. تقیه را در مقابل مبارزه قرار می‌دادند و معتقد بودند که مبارزه هدر دادن نیروهاست.[5] 
8. در عصر غیبت تمام مسئولیت‌ها و وظایف یک انسان مسلمان، انتظار است و ندیدن امام معصوم از بزرگ‌ترین مصیبتهاست . 
9. بهایی‌ها وجود امام زمان (عج) را منکرند، انجمنیها آثار وجودی حضرت را نفی‌ می‌کنند.[6] 
10. یکی دیگر از برخوردها و روش‌های انجمن که پس از پیروزی انقلاب و حتی هم اکنون به آن دامن می‌زنند بحث اختلاف شیعه و سنی است.[7] 
11. فلسفه را نوعی بدعت و ورود فلسفه یونان را به اسلام از طرحهای استعماری می‌دانند.[8] 
12. هر گونه مبارزه با استعمار و استبداد نه تنها سودی ندارد بلکه مایه نیرومندی وپیشرفت بهائیها خواهد و پیوسته این اندیشه را پراکنده می‌ساختند که مبارزه با زورمندان و قدرتهای جهانی ویژه حضرت مهدی (عج) است[9] و قرآن با صدای رسا اعلام می‌دارد که خود را به دست خویش هلاک نکنید. و لا تلقوا بایدیکم الی التهلکه. 
13. خود را از علما و فقها، اسلام شناس‌تر، آگاه‌تر، عالم‌تر و دلسوزتر برای اسلام می‌دانستند.[10] 
14. رهبر و ولی و حاکم جامعه فقط باید معصوم باشد، ‌عدالت تنها کافی نیست، عصمت هم می‌خواهد.[11] 
16. اصول سه گانه: 1. خودداری از تعرض به شاه؛ 2. خودداری از تعرض به آمریکا و اسراییل؛ 3. خودداری از تعرض به مسایل سیاسی. 
روش برخورد شاه با انجمن 
حکومت از آنها حمایت می‌کرد زیرا از یک سو کاری به سیاست نداشتند و خطری برای رژیم به حساب نمی‌آمدند و از طرفی نیز می‌توانستند بستری برای مبارزه با رشد کمونیسم باشند.[12] 
مرحوم حلبی می‌گفت شاه از همه سلاطین قبلی با عفت‌تر است[13] و در سال 1357 که مردم فوج فوج در خون خویش غوطه‌ور بودند انگشتری را که روی سطح آن نوشته بود یدالله فوق ایدیهم برای سلامت شاه ارسال کرد.[14] 
امام و انجمن حجتیه 
امام خمینی(ره) در خواست اجازه مصرف سهم امام را در انجمن در 28 دیماه 1349 برابر شعبان 1390 می‌دهند ولی در سال 1351 این اجازه را لغو می‌کند. و امام پس از انقلاب آیت الله خزعلی که برای تهیه گزارش و تکمیل اطلاعات خودشان درباره انجمن به امام مراجعه کرد و امام ایشان را برای نظارت جهت تهیه گزارش بر این گروه تعیین کردند تا انجمن را زیر نظر گرفته وگزارش فعالیت‌های آن را به امام تقدیم نماید. انجمن نیز اقدام به چاپ و تکثیر سخنرانی‌های آیت الله خزعلی در تأیید خود نموده و کوشید وانمود کند که امام و نماینده ایشان هوادار انجمن است و امام این نظارت را در 12 رمضان 60 شمسی لغو می‌کند و به آقای خزعلی می‌فرمایند شما دیگر در رابطه با آنها ارتباطی نداشته باشید.[15] 
و امّا جواب از عقاید انجمن حجتیه 
1. عدم مداخله در امور سیاسی: 
دخالت نکردن در سیاست به این معنا بود که در مقابل شاه و رژیم او ساکت باشد و در حالی که امام تقیه را حرام کرده بودند. 
2. بزرگ نمایی بهائیت و تکلیف فقط مبارزه با بهائیت است: 
علت قوت و پرورش بهائیت، شاه و رژیم اسراییل و آمریکا بود اگر شاه از بین می‌رفت بهائیت هم از بین می‌رفت، پس باید مبارزه با شاه می‌شد تا با رفت علت، معلول هم از بین برود. 
3. قبل از امام زمان (عج) هر پرچمی بلند شود در ضلالت است و به شکست می‌انجامد 
مراد پرچمی است که به نام امام مهدی و با ادعای مهدویت برپا گردد نه هر پرچمی که برای برطرف کردن ظلم و جور برپا شود. 
4. باید گناه و ستم و معصیت زیاد بشود تا امام زمان (عج) بیاید 
امام در پیام خودشان فرمودند یک دسته دیگر هم که تزشان این است که بگذارید که معصیت زیاد شود تا حضرت صاحب بیاید حضرت صاحب مگر برای چه چیزی می‌آید، حضرت صاحب می‌آید معصیت را بردارد ما معصیت کنیم که او بیاید این اعوجاجات را بردارید، این دسته بندیها را برای خاطر خدا اگر مسلمان هستید و برای کشورتان اگر ملی هستید، این دسته‌بندهای را بردارید. در این موجی که الان این ملت را به پیش می‌برد در این موج خودتان را وارد کنید و برخلاف این موج حرکت نکنید که دست و پایتان خواهد شکست (پیام امام در 26 تیرماه 1362). 
5. جهاد در دوران غیبت معنا ندارد 
اولاً که قیامها در زمان شاه، دفاع از اسلام بوده است و ثانیاً دلیل آنها بر عدم جهاد این بود که می‌گفتند رهبر معصوم نبوده و مصداق حاکم اسلامی وجود ندارد. در جواب باید گفته شود که خود امامان هم نایب داشتند و وکالت در امور را به بعضی از امنا و فقها سپرده بودند و در دوران غیبت امام معصوم امور را به فقها سپرده شده است. 
6. تقیه را در مقابل مبارزه قرار دادن و گفتن این که مبارزه، هدر دادن نیروهاست 
امام راحل می‌فرماید: و الله گنهکار است کسی که ساکت بنشیند.[16] 
7. تمام مسئولیت و وظیفه یک انسان انتظار است و ندیدن امام بزرگترین گناه است 
تمام وظیفه یک انسان عمل به تکلیف است و تکلیف در هر زمان فرق می‌کند و امام زمان (عج) از ما انجام وظیفه را می‌خواهد و دیدن آن حضرت تکلیف نیست. 
8. جدایی دین از سیاست 
امام راحل فرمود: دیانت ما عین سیاست ماست، دین بدون سیاست که معنا ندارد یعنی فقط از ما یک نماز و روزه را خواستند شیوه امامان معصوم هم و دخالت در امور اجتماعی و رهبری جامعه را به عهده داشتن این سیاست است پس ائمه ـ علیهم السّلام ـ هم دین و سیاست را با هم عمل می‌کردند و در سال 1362، 26 تیرماه امام راحل در پیامی که یک دسته دیگر هم تزشان این است که بگذارید که معصیت زیاد بشود تا حضرت صاحب بیاید حضرت صاحب مگر برای وحی می‌آید، حضرت صاحب می‌آید که معصیت را بردارد ما معصیت کنیم که او بیاید این اعوجات را بردارید این دسته بندی‌ها را به خاطر خدا اگر مسلمید و برای کشورتان اگر ملی هستید این دسته بندی‌ها را بردارید در این موج که الآن این ملت به پیش می‌برد در این موج خودتان را وارد کنید و برخلاف این موج حرکت نکنید که دست و پایتان خواهد شکست. 
و پس از این بود که با پیام مرحوم حلبی جلسات انجمن حجتیه تعطیل اعلام شد. در ضمن باید گفت که انجمن که قبل از انقلاب تز جدایی دین از سیاست را می‌زد پس از انقلاب رو به پُستهای کلیدی آورد که مورد مخالفت شدید روشنفکران قرار گرفت و پس از انقلاب بسیاری از اسناد را در مرکز ساواک که به ضرر خودشان بود از بین بردند. 
ما باید به این نکته توجه داشته باشیم که خط و فکر انجمن، خراب بود و عده‌ای از آقایان به خاطر اعتقاد به وجود امام زمان(عج) شاید چند روزی هم با آنها همکاری می‌کردند ولی بعد از این که مخالفت انجمن و امام را دیدند از انجمن جدا شدند. 
این بود خلاصه و گوشه‌ای از فعالیت انجمن حجتیه.

علل مهدویت در اسلام کدامند؟


پاسخ :

این سؤال در واقع یک پرسش از موضوع عام است که پرداختن به آن در جای خود نیاز به بسط کلام و بحث تفصیلی دارد آنچه در این جا در 

حد یک پاسخ کوتاه و فشرده می توان اشاره کرد این است که در بحث علل و فلسفه مهدویت و شناخت مبانی عقیدتی آن، باید توجه داشت که اسلام (ره) آوردی است وحیانی و حقیقتی است آسمانی و ملکوتی که با ظهور خاتم پیامبران حضرت محمد ـ صلّی الله علیه و آله ـ به بشریت هدیه شده است تا به عنوان برنامة دائمی، عهده دار رشد و تعالی بشر در همة شؤونات کمالی باشد و زمینه ای نجات و سعادت دنیوی و اخروی انسان را فراهم سازد. 
ظهور اسلام با بعثت رسول اکرم ـ صلّی الله علیه و آله ـ در دو ساحت: ظهوری و بطونی، نمودار می باشد. ساحت ظهوری آن "نبوت"است و ساحت بطونی آن "ولایت" اولی با مبعث وجود مقدس ختمی مرتبت در صدر تاریخ اسلام ختم یافته اما دومی یعنی ساحت ولائی اسلام جاویدانه و باقی است و در وجود امامان معصوم ـ علیهم السّلام ـ و جانشینان پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ استمار دارد که مهدی موعود (عج) آخرین آنان و خاتم ولایت می باشد. 
ادوار تاریخی که از آدم ـ علیه السّلام ـ تا خاتم می باید تحقق می یافت هنوز کامل نگردیده تا طومار عالم برچیده شود و تاریخ پایان یابد بلکه "این ساحت با ظهور آن یگانة دوران، عصر شکوفای تاریخ بشر آغاز می گردد. بر خلاف دیدگاه کودکانه امثال فکویاما که با دیدن رونق نسبی تمدن غرب در عصر مدرنیته، نماد لیبرال دموکراسی را به عنوان آخرین نسخة تکامل ایدئولوژیکی و پایان تاریخ پنداشته اند. در تفکر اسلامی تحولات صنعتی و تکنیکی زمینه و تمهیدی است برای درک و توجه به آن عصر موعود و نقطة پایان بلندای تاریخ بشر فقط با تحقق جامعه آرمانی دخیرة الهی، قابل بررسی است و الا تاریخ ناقص خواهد بود. 
با توجه به آنچه اشاره شد در این جا لازم است نکاتی در رابطه با اصالت مبانی مهدویت در اسلام بطور اجمال اشاره نمود و این بحث را از چند بعد مورد توجه قرار داد: 
1. بعد عقیدتی کلامی 
موضوع مهدویت یک عقیده ای کاملاً اسلامی است که ریشه های ثابت آن در کتاب و سنت صحیح و متواتر، قرار دارد. آیاتیhref=#_ftn1 name=_ftnref1>[1] از قرآن مجید و حجم هنگفتی از احادیث و اخبار در این خصوص، چنان این عقیده را تحکیم و استوار نموه است که حتی انکار آن مانند انکار اصل رسالت و نبوت ـ در بعضی روایات کفر شمرده شده است.
href=#_ftn2 name=_ftnref2>[2] به همین جهت اصل مهدویت و ظهور حضرت مهدی در آخرالزمان در میان مسلمانان یک مسئله اتفاقی و بدیهی محسوب می شود. دلائل روایی این بحث که به وسیلة صحابه از زبان پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ نقل شده است در منابع معتبر حدیثی فریقین ثبت و ضبط گردیده است.[3] و لذا این مسئله مانند دیگر مسائل اتفاقی و بدیهی اسلامی، نیاز به اثبات ندارد. 
2. بعد فطری: 
خلاصه و حقیقت مهدویت منتهی شدن مسیر جوامع جهان به سوی جامعه واحد دارای سعادت و امنیت و رفاه عمومی و تعاون و همکاری و همبستگی همگانی و عدل جهانی و نجات مستضعفین و نابودی مستکبرین و خلافت شایستگان مؤمنین به رهبری یک رادمرد الهی است که موعود انبیا و ادیان و دوازدهمین وحی و خلیفه پیغمبر آخرالزمان است.[4] 

روشن است که رسیدن به چنین مقصدی و دریافتن این محتوا و این هدف و این پایان و عاقبت، مطلوب هر فطرت و خواستة وجدان هر انسان حق طلب است. 
پایان یافتن سلطة ظالمان و استقرار نظام مبتنی بر امنیت فراگیر و عدل جهانی، آرزوی فطری هر فرد است به راستی چه کسی است که از نابودی طاغوتیان و کاخ نشینان سیاه و سفید که تمام جهان صرفاً برای خود می خواهند و از خونابة دل صدها میلیون انسان بی پناه، شراب مستی می نوشند، شاد نشوند و از برچیده شدن طومار جباران خونخوار، احساس آرامش ننمایند؟؟ البته بنیان حرکت عالم نیز در راستای این خواست فطری سامان داده شده است و بر اساس سنت الهی جامعه بشری در روند تدریجی رو بتکامل خویش، خود را برای 
استقبال از یک تصفیة وسیع و بنیایدین، آماده می کنند تا چنین تحولی بزرگ و شگرفی را در خود پذیرا باشد. در دور نمای چنین فرایندی مظاهر ظلم و تزویر مجالی برای ماندن نخواهند یافت زیرا با آمدن حق جا برای باطل نمی ماند.
name=_ftnref5>[5]
 
3. بعد عقلانی 
مهم ترین معیار صحت یک تفکر و عقیده ای، عقلانیت و خردپذیری آن است، اعتقاد به مهدویت در اسلام از این نظر نیز بر مبانی معقول و منطقی اسوار است این بحث ضمن دارا بودن دلائل مستحکم نقلی و وحیانی که مقتضی اثبات مسئله می باشد، هیچ منبع عقلی و تبعات تعارض آمیز عقلائی را به همراه ندارد. البته دلائل عقلی این بحث در قالب قاعدة لطف، لزوم واسطه فیض و... در جای خود تفصیلاًقابل طرح است که در اینجا مجال ذکر آن نمی باشد. 
با چنین نگاهی هر اندیشمند خردورزی نه تنها نسبت به امکان عقلانی اصل موضوع، تردید روا نمی داند بلکه از جهت وقوعی نیز واقعیت داشتن وجود حضرت مهدی (عج) و غیبت او و اقعیت یافتن ظهور آن حضرت و استقرار نظام عدل جهانی آن حضرت را در فراسوی حرکت تمدنی جامعه بشری نیز تصدیق می نمایند. اساساً نفس همگانی بودن اعتقاد به منجی در میان پیروان ادیان و ملل و نحل و اتفاق نظر مسلمانان در این خصوص، خود دلیل روشن بر جایگاه و اعتبار عقلانی این اصل اسلامی می باشد که از هرگونه تردید و انکاری مصون مانده است گرچه خصوصیات و جزئیات آن محل اختلاف است. 
مطالعة صدها کتاب و رساله ای که از یازده قرن پیش تاکنون در این موضوع نوشته شده است. ابتنای این عقیده را بر مبنای صحیح و معقول و مصادری اصیل اسلامی، روشن می سازد. وجود این منابع معتبر و مبانی قطعی چنان این عقیده را از هرگونه تشکیک و انکار، تضمین و مصونیت بخشیده است که حتی در مقام رد دعوی کسانی که مدعی مهدویت بوده اند، کسی نتوانسته است اصل عقیده به مهدویت را مورد تردید قرار دهد بلکه مدعیان دروغین و متمهدیان را به دلیل واجد نبودن علائم و اوصافی که برای مهدی (عج) ذکر شده 
است رد می کردند. زیرا انکار اصل مهدویت را مساوی با انکار مبانی و مآخذ محکم اصول و فروع اسلامی می دیدند.

href=#_ftn6 name=_ftnref6>[6] 
4. بعد توحیدی 
هستة مرکز و محوری اصلی تمامی مسائل اعتقادی و تربیتی و برنامه های سیاسی ـ اجتماعی، ایمان به وحدانیت و یگانگی و بندگی خداوند متعال است. قرآن کریم نیز هدف نهانی حکومت اسلامی را تحقق جامعه توحیدی که در آن اثری از شرک و نفاق وجود نداشته باشد، اعلام نموده است.[7] 
قبول و التزام به نظامات و قوانین که منبع و مبنای شرعی و اعتبار الهی ندارد ـ خواه در امور عبادی باشد و یا در امور سیاسی و مالی و.. پرستش طاغوت و خصوصاً و یا مقام و هیئت و مرجعی است که آن قوانین را وضع کرده اند بر همین اساس نظامات غیر الهی تحت عنوان هر رژیمی باشد مشروعیت حکومت ندارند چه استبدادی باشد و چه در قالب نظام موروثی سلطنتی و یا در شکل دموکراسی مردمی و یا اشکال دیگر. تفکر مهدویت تجلیگاه نظام توحیدی اسلام است که در آن اهداف توحیدی حکومت نظیر: وحدت نظام سیاسی، حکومتی، وحدت قانون، وحدت دین و عقیده و مرام، وحدت و همبستگی جغرافیایی و اقلیمی و... همه و همه تبلور تام دارد مهم ترین هدف در دعوت و مبارزات انبیاء عموماً و پیام خاص قرآن کریم خصوصاً تحقق جامعه توحیدی خدا محور و پیاده کردن ارزش های الهی در همة ابعاد آن می باشد. بدون شک این هدف دیرینه و الهی تنها با دست با کفایت حضرت بقیة الله ـ ارواح العالیمن له الفدا ـ قابل انجام است او که نوید امن و 
امان را در پهنة گیتی و جغرافیای جهانی به ارمغان می آورد. تنها در پرتو دولت کریمة او است که توحید و عدالت فراگیر می گردد. و اگر جهان تشنة عدالت و امنیت است عدالت و امنیت نیز بی تابانه قدوم آن پرچمدار بزرگ توحید را به انتظار نشسته است. 
نتیجه اینکه: بعد عقلانی و ریشة فطری باور داشت مهدویت از یکسو. ابتنای این مسئله بر مبانی وحیانی آیات قرآن و سنت قطعی از سوی دیگر. ضرورت پاسخگویی به ایده آلهای فطری و تاریخی در رسیدن به مرحلة مدینة فاضله و تشکیل جامعه عدل توحیدی از سوی سوم موجب شده است که اعتقاد به مهدویت ضمن اینکه از محکمات اصول اسلامی به شمار می آید اساسی ترین دغدغه دینی و رسالت اسلامی نیز محسوب شود که بارور شدن آن پیامدهای فوق العاده مبارکی را برای کل بشریت خواهند داشت. 
جهت مطالعة بیشتر: 
1. عصر زندگی، چگونگی آیندة انسان و اسلام پژوهشی در انقلاب جهانی مهدی (عج) ، نوشتة محمد حکیمی، چاپ اول 1371 و چاپ پنجم 1381 بوستان کتاب. 
2. فصلنامة انتظار، شمارة اول مقالة جناب پورسید آقایی، ص 52 ـ 64، تحت عنوان "مبانی اعتقادی مهدویت. 
پیامبر اکرم ـ صلّی الله علیه و آله ـ لو لم یبق من الدنیا الا یوم لطول الله ذلک الیوم حتی یلی المهدی 
اگر از عمر دنیا جز یک روز باقی نماند خداوند آن روز را آن قدر طولانی می کند تا مهدی موعود بیاید و بر دنیا اعمال ولایت نماید. 
صحیح ترمذی، باب 2، حدیث 3، ص 89.

[1] . از جمله آیاتی که موضوع مهدویت 

پرداخته و در منابع روایی و تفسیر به حضرت مهدی ((عج) تفسیر شده است می توان به آیات 55 نور 32 و 33 توبه، 28 فتح، 8 ـ 9 صف، 5 
قصص، 7 انفال، 56 مائده و... اشاره نمود. 
[2] . امامت و مهدویت،آیت الله صافی، ج 2، مقالة عقیدة نجات بخش، ص 7، چاپ 
سوم 1378، انتشارات حضرت معصومه (س) 
[3] . برای اطلاع بیشتر از منابع حدیثی اهل سنت و شیعه در این خصوص به دو 
کتاب ذیل مراجعه شود: کتاب در انتظار ققنوس. نوشتة سید هاشم ثامر العمیدی، ترجمه مهدی علی زاده، ص 16 ـ 30 و کتاب خورشید 
مغرب محمد رضا حکیمی، ص 59 ـ 110. 
[4] . امامت و مهدویت، ج 2، (مقالة اصالت مهدویت)، ص 19. 
[5] . قل جاء الحق و زهق الباطل آن الباطل کان زهوقا، اسرا، 81. 
[6] . امامت و مهدویت، ج 2، (مقالة اصالت مهدویت)، ص 17 ـ 18، با اندک تصرف. 
[7] . سورة نور، آیة 55، "... یعبدوننی لا یشرکون بی شیئاً".